۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

اناری دیگر




رمان بلند مثل انار تازه است و داستان کوتاه مثل آب انار پاکتی! ممکنه خوردن یه انار بزرگ سخت تر و پر دردسر تر از فرو کردن یه نی شل و ول توی پاکت آبمیوه باشه،اما طعمش.....هردو گلگونند اما این کجا و آن کجا!

گیرم وقتی پوست تردش ترک برداشت و قاچ خورد ، آب دونه های قرمزش بریزه رو لباس سفیدت ،گیرم باید بگردی دونه های شفاف و نقلی شو که همه جا - از زیر میز تلویزون گرفته تا پشت گلدون -پخش شده رو پیدا کنی تا فردا پس فردا کف پات رو قرمز نکن ،گیرم اولی که میریزیشون تو دهنت همون طعمی رو میدادن که قلپ اول آب میوه ات میداد،اما وقتی قورتش دادی،ته مزه اش، اوون مزه ای که پرزهای فکور و با تجربه ته زبونت میفهمن اش،فرق داره! میگن هر دونه ی انار مال یه فرشته تو عرشه که اگه نخوری نصیب فرشته میشه،اما تو قوطی یه آب انار چی پیدا میشه؟ نهایتا یه جن کج و کوله!

و امان از این جن بوداده ای بی مزه.که تنها چیزی که آخر پاکتش دستت میده، یه لبخندی تلخ یا یه غم گنگه.

مدتها بود رمان و تب و تابی رو که به آدم میده فراموش کرده بودم،اینکه به همه شخصیت ها کتاب احساس شباهت میکنی ،اینکه هر لحظه انگار کنار شخصیت ها،لب پله،زیر کرسی، سر گذر نشستی،اینکه مثل گنگ خوابدیده نمیتونی حالیش کنی که الان نباید اینو بگه،الان نباید اینجا بره،اینکه ضربان قلبت بالا میره ،اینکه گریه میکنی برای بدبیاری هاشون، اینکه رویا میبافی برای آینده اشون،اینکه وقتی سرت رو بالا میاری میبینی ساعت هاست سرت رو بالا نیاوردی،اینکه یه زندگی رو تجربه میکنی... یادم رفته بود.

هیچ نظری موجود نیست: