شیشه شکسته را محکم نگه داشته بودم که دوباره از دستم نیافتد.
_ این چیه؟
_ لوله آزمایشگاه!
_ لوله آزمایشگاه چیه؟
_ توش آزمایش میکنن؟
_ آزمایش چی؟ انفجاری؟ بمبی؟
_ نه باهاش یه ماده جدید درست میکنن.
_ ماده چیه؟ زهر؟ سم؟ آتش نشانی؟
_ آره خاله همون! حالا برو لباسامو عوض کنم میام.
_ فقط تو از این شیشه ها داری تو کلاستون؟
_ آره ، حالا یه دقه برو
_به هیشکی دیگه نمی دی؟
با حسرت نگاهم کرد .
_ خوش به حالت چقدر شانس داری!
دکمه های مانتو را باز کرده بودم.
_آره ، حالا بذارش زمین نشکنه دوباره.
چیزی یادش آمده بود ، با اشتیاق داد زد.
_ خاله منم شانس دارم. من امروز خیلی شانس داشتم.
وظیفه خاله بودن حکم میکرد از شانس روزش بپرسم، اما آدم خسته کجا و وظیفه شناسی کجا؟
_ آفرین خوش به حالت..
_ خانم مون گفت کی داوطلب میشه برای سوال علوم، همه دستشونو بلند کردن،اما خانوم منو انتخاب کرد، از بس خوب جواب دادم یه کارت 10 امتیازی بهم داد،حالا 98 امتیاز دارم، اگه 2 امتیاز.....
داوطلب؟! بچه 7 ساله میدانست داوطلب شدن یعنی چه؟ حال پرس و جو نداشتم.
_ باشه حالا برو میام ، بقیشو بیرون بگو.
داوطلب؟ ! انگار دفعه اول بود شنیده بودمش! داوطلب!
هنوز مقنعه را در نیاورده بودم. داوطلب!!!
داو + طلب
از همان کشف های خوب زندگی بود. داو نوبت قمار است و طلب هم که ....
داوطلب یعنی قمارباز ! کسی که طالب نوبت قمار است.
قمارباز بی قرار! قمارباز تشنه!
با یک کلمه انگار معنی خیلی چیزها عوض میشود. خیلی جملات ،خیلی حرفها، حتی خیلی از کارها.
داوطلب کار خیر، داوطلب امتحان، داوطلب جبهه ،داوطلب زندگی............
تا صبح خواب داوطلبی دیدم.