اما پرجمعیت ترین گروهی که دچار بیماری"سندروم لگد خوشی زیر دل خوردگی"هستند ،همانا دسته سوم میباشد،اهالی این دسته بر خلاف دسته جات قبلی ،هیچ وقت موفق به پیدا کردن دلیل به خصوصی برای ناخوشی خود نمیشوند و سعی میکنند از وقایع پیش پا افتاده روزمره چراهای بزرگ و دردناکی بسازند و درد زیر شکمشان را به آن ربط دهند،از جمله چراهایی که این جماعت" بیمار"برای خود دست و پا میکنند ،میتوان به :چرا بهم سلام نکردن؟ ،چرا منو دعوت نکردن؟ چرا از من خوشگل ترن؟چرا هیشکی منو دوست نداره!،چرا امروز دلم گرفته؟ چرا گل های گلدونم خشک شده؟ چرا من هیچ کاریم مثل آدم نیست؟،چرا من اینجا به دنیا اومدم؟چرا هیشکی حرف منو نمیفهمه؟ چرا زندگی اینقد سخته؟......اشاره کرد.
البته واضح و مبرهن است که این سوالات قابلیت تعویض با سوالات دیگر از جنس"نکنه" را دارا هستند و صدالبته که تناقض مفاهیم دو دسته سوالات کاملا طبیعی است: نکنه دلشون برام میسوزه؟نکنه به نظرشون خیلی احمقم؟نکنه خیلی الکی خوش شدم؟نکنه دارم عمرمو تلف میکنم؟....
و بدین ترتیب روزهای زندگی با شکنجه ای الی الابد شاید روزی به پایان برسد....
برای منور شدن اذهان عموم و آشنایی بیشتر با حال و هوای این عزیزان،در پست بعدی" دل گویه های یک بیمار بی درد"تقدیم حضور خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر