یک بچه 5 ساله فرض کنید که برای هر کاری باید صبر کند. وقتی که بند کفشش را بسته و دم در
ایستاده که به پارک برود" یه دقیقه صبر کن لباسمو اتو کنم الان میام "،وقتی اسباب بازیش خراب شده"یک دقیقه صبر کن تلفتنم تموم شه" وقتی گرسنه است" یک دقیقه صبر کن پلو دم بالا بیاره" ،وقتی بقیه قصه شب پیش را میخواهد بشنود"یه دقیقه صبر کن این فیلمه تموم شه "و حتی وقتی میخواهد نقاشی اش را نشان بدهد"به دقیقه صبر کن ظرف ها رو بشورم" همیشه "یک دقیقه" بین او تمام کارهای لذت بخش دنیا وجود دارد. خوب حالا آن بچه را رو بروی ساعت فرض کنید ، به عقربه های ساعت زل زده و منتظر است که "یک دقیقه" بگذرد، متعجب از اینکه چرا یک دقیقه این همه طولانی است و آدم چرا از این همه دقیقه خسته نمی شود. خوب یک دقیقه شده، میگوید: " یک دقیقه شد بریم یا یک دقیقه شد میای یا بخورم یا بپوشم" و جواب همیشه ثابت است "یک دقیقه دیگه میام" مدتها طول میکشد تا بفهمد "یک دقیقه" خیلی بیشتر از یک دقیقه طولانی ثانیه شمار ساعت است و باید صبر کند.
خوب حالا این کودک را جلوی یک کوه سبزی تصور کنید، روی زمین دراز کشیده ،دو دست را زیر چانه زده و پاهایش را درهوا تکان میدهد: کی تموم میشه پس ؟ مادرش که از پشت آن کوه سبزی به سختی دیده میشود می گوید: یه ذره دیگه صبر کنی تموم میشه،: آخه اینا که خیلیه!پس کی کار دستیمو درست میکنی. مادر همانطور که یک شاخه از سبزی ها بر میدارد دستش را مثل شاعر ها تکان میدهد و می گوید: گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم ، یه ذره دیگه تحمل کن. و کودک به شاخه های ابدی سبزیها که مادر بر میدارد نگاه میکند و به رابطه غوره،حلوا و صبر فکر می کند.
دوباره این کودک عزیز را در یک مراسم ختم درنظر بگیرید. پاهایش از صندلی آویزان است ،در هر مشتش دو خرما چپانده و بیخ گوش مادرش نق میزند: کی میریم پس خسته شدم،جواب همان یک دقیقه معروف است.
او دیگر فهمیده "یک دقیقه" گاهی بیشتر از یک فیلم سینمایی طول میکشد و گاهی هم معنی "هیچ وقت" میدهد، صدایش را بالا میبرد: نه نمی خوام الان بریم بریم. مادر حتما گوشه لبش را گاز میگیرد و زیر لب می گوید: زشته یه ذره صبر کن. وقتی بالاخره همه از جا بلند می شوند و با دعاهای عجیبی مثل سربازان فیلم ها چند بار به عقب و چپ و راست میچرخند و چیزهایی زیر لب زمزمه میکنند،وقت خداحافظی است.مادر دستش را میگیرد و به طرف بالای مجلس جایی که چند زن مشکی پوش با صورت های قرمز و چشم های ورم کرده و گاهی نیمه دیوانه نشسته اند، میروند: خدا ایشالا صبرتون بده .طفل داستان ما همانطور که پودر نارگیل را از روی آخرین خرما پاک میکند و آنرا به دهان می گذارد با خود حتما میگوید: صبر به چه دردش میخوره، اگه میگفتن که ایشالا خدا زنده اش کنه یا ایشالا یادتون بره که بهتر بود. اصلا واسه چی صبر کنه،بره جلو ساعت بشینه که چی؟
وقتی کودک صبور بزرگتر شود و به مدرسه برود، داستان صبر همچنان ادامه دارد. باید صبر کند تا کلاس تمام شود و زنگ تفریح بخورد. بعد باید بیشتر صبر کند تا زنگ آخر برسد و بالاخره آنقدر باید عقربه ساعت را نگاه کند که تعطیل شوند به طرف خانه بدود و این داستان سالها به همین منوال ادامه خواهد داشت.
حالا صبر برای این کودک قبل از این و نوجوان بعد ازاین چه معنایی خواهد داشت. صبر یعنی سر رفتن حوصله، یعنی نگاه کردن به ساعت آنقدر که احساس بالا آورن کنی ،یعنی معلق بودن بین رفتن و نرفتن،داشتن و نداشتن، یعنی شکنجه بی پایان.
کودک قصه را کمی بزرگ تر تصور کنید. او حالا بزرگ شده و خیلی از کارها را خودش میتواند انجام دهد اما صبر نمی کند.هر لحظه صبر ،عکس ثانیه شمار ساعت و "یک دقیقه"ی کش آمده تا بی نهایت را برایش زنده می کند .. وقتی کتاب میخواند، نمی تواند صبر کند و آخر کتاب را زودتر میخواند. وقتی گرسنه است نمی تواند صبر کند تا غذا آماده شود یا حتی غذا خنک شود، وقتی درس میخواند ،نمی تواند صبر کند و مسئله را حل کند،از روی حل المسائل جواب را می نویسد ،وقتی در راه است نمیتواند آرام راه برود و وقتی حرف میزند نمی تواند صبر کند تا خوب فکر کند . صبر از کودکی دشمن خونی دوست ما شده است .
حالا دوست ما بزرگتر شده و یک بزرگسال است . هنوز هم صبر برایش معنی شکنجه میدهد اما صبر نکردن هم شکنجه دیگری است.او فهمیده وقتی با دوستی دعوا کرد نباید هر چه در لحظه دوست داشت به او بگوید یا وقتی خواست با کسی دوست شود نباید روزی سه بار به خانه اش زنگ بزند،یا اگر لباسی را دوست داشت نباید تمام پول ماهش را برایش بدهد. برای یاد دادن ،یاد گرفتن،دوست داشتن، دعوا کردن،آشتی کردن،بزرگ شدن،پیشرفت کردن انگار چیزی لازم است که او نیاموخته، چیزی هم اسم همان صبر قدیمی اما متفاوت، این نوع صبر جدید به خاطر کوتاهی قد، کمی سن و یا ضعف بدنی نیست، که ناگزیر از کردنش باشد، فقط انگار استعدادی برای آموختن و هضم کردن اتفاقات دنیاست. او تازه فهمیده صبر کردن خوب است!
خدا به همه ما صبر دهاد!
۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر