: مامان جون بیا پایین ،این کوچولو سوارشه.
دو دست دختر بچه را که دور زنجیرها حلقه شده بود گرفت .
:بیا عزیزم.ببین نی نی گریه میکنه. کوچولوه.بذار سوار شه.
سرش را پایین انداخته بود و به شن ریزه های کف زمین بازی نگاه میکرد. موهای مجعد و پرپشتش از زیر سنجاق ها و کش های رنگی بیرون آمده بودند و دورصورتش ریخته بودند.
: خودت رو بذار جای اون بچه هه.آدم که نباید فقط به فکر خودش باشه.
پایش را با هر حرکت تاب به زمین می کشید، کم کم سرعت تاب کم شد و ایستاد.
: اااا چرا پیاده شدی،.
کنار زمین روی نیمکت چوبی نشست و پاهایش را روی هم انداخت.
: تاب سواری دوست ندارم.
مرد روی تاب نشسته بود و به آرامی جلو و عقب میرفت.
: خوب حالا چی کار کنیم!
:من که گفتم، حوصله اسباب کشی و خونه به دوشی ندارم. یه قرون بالا پایین ، همین جا زندگیمونو میکنیم دیگه.
مرد از روی تاب بلند شد. روی کف پوش های لاستیکی زمین بازی پاهایش فرو میرفت.
:آخه مسئله فقط درآمدش نیست که، فکرشو بکن ، با این سابقه کاری و تجربه مدیرعاملم میکنن،همش دو ساله.
نگاهش را از مرد دزدید.دست هایش را روی سینه قلاب کرد .
:نیما چی؟ وسط سال کدوم مدرسه ای قبولش میکنه؟ اونجاهام که مدرسه درست حسابی نداره.
مرد که رو برویش ایستاده بود خنده کوتاهی کرد .
:اختیار دارین، خود شرکت اونجا یه مدرسه درست کرده، با بهترین امکانات ،اصلا با این خراب شده ای که میره قابل مقایسه نیست.
بوق ممتد اتوبوسی فضا را پر کرد.
: کوری یابو،نمی بینی یه طرفه است .
راننده سواری دور زد. کوچه باریک بود . صدای بوق ماشین های دیگر بلند شده بود.مرد به طرف خیابان برگشت.
:ببین یارو چه ترافیکی راه انداخت.
بالاخره سواری دور زد و صدای بوق ها قطع شد.اتوبوس روبروی پارک ایستاد.
:زود برو بالا ،مردم معطلن.
دستش را به میله فلزی گرفت و خودش را بالا کشید ، بیشتر جاها پر بود. روی یکی از صندلی های کهنه نشستند. سرش را به پنجره چسبانده بود و خیابان را تماشا میکرد.بادکنک فروشی با یک دسته بادکنک های رنگی و عروسکی از پیاده رو میگذشت .
:مامان بادکنک ها رو...
مادر دو دستش را زیر بغلش انداخت و از جا بلندش کرد.
: دختر قشنگم رو پاهای مامان بشینه، این خانوم هم جا داشته باشه .
زن جوان و چاقی خودش را در صندلی جا داد. بادکنک های سبز و صورتی پشت شکم و سینه های بزرگ زن گم می شدند. دست هایش را روی زانوهایش گذاشت و تا آنجا که میشد گردنش را بلند کرد.
:کجا رو نگاه میکنی؟
: فکر کنم زنگشون خورد.
مرد به ساعتش نگاه کرد .
:نه هنوز مونده. اگه میخواستیم هر روز خودمون بیایم دنبالش چرا این همه پول سرویس دادیم.
زن روی نیمکت نشست و کیفش را روی زانوهایش گذاشت.
:گفت زنش مریضه،گرفتاره بنده خدا.
مرد سرش به دو طرف تکان داد و نفسش را با صدا از دهان بیرون داد.
:تو هم که همش کوتاه میای.حالا کلاس خودت هم دیر میشه .
:خوب کی گفت بیای که حالا هی جوش میزنی، کارداری برو .
مرد دستهایش را به هم مالید و زیپ ژاکتش را بالا کشید.
:ببین فقط میمونه خودت، نیما و خونه و اینا همش حله. زن دستهایش را جلوی دهانش کاسه کرد و ها کرد.
:خیلی سرده،بریم تو ماشین.
: من باید برگردم شرکت.
دستش را روی شانه زن گذاشت .
:امروز باید جوابشونو بدم.
دسته کلید را از کیفش در آورد و از جا بلند شد.
:بریم تو ماشین خیلی سرده.
مرد مردد از جا بلند شد و دنبالش به را ه افتاد.
: اگه مشکلت کارته، که خوب اونجام میری مدرسه،از خداشون هم باشه اگه هم واسه کنکورفوق میگی، اونجام میتونی درس بخونی تازه وقتت هم آزاد تره.
بخاری ماشین را روشن کرد و به تابلوی کنار پیاده رو خیره شد. ورود ممنوع اومدم.
: دیرمه .
زن دو دست را روی فرمان ماشین گذاشت و به طرف مرد برگشت.
: بعد این همه اسباب کشی حالا که خونه خریدیم،دلم میخواد توش بمونم همین.
مرد دستش را روی موهایش کشید.
:آخه عزیزمن زندگی که بچه بازی نیست.دلم میخواد،دلم میخواد ،منم خیلی چیزها دلم میخواد.
به چشم های زن خیره شد.
:بعد عمری شانس بهم رو کرده. خودتو بذار جای من. به خدا از پا افتادم، حالا کجا برم بادکنکی رو پیدا کنم.
زن با قدم های بلند راه میرفت و دختر که گوشه آستینش را گرفته بود پشت سرش کشیده میشد.
: بیا بریم از بقالی سر کوچه برات بستنی میخرم.آفرین به دختر خوبم،چقدر حرف گوش کنه.
دستش را روی موهای دخترک کشید وکیفش را روی دوش جابه جا کرد.
:خوب من برم! شب زود میام شام بریم بیرون.
در ماشین را بست واز پشت شیشه برایش دست تکان داد. کوچه شلوغ شده بود. ماشین ها کنار هم ایستاده بودند. راننده های سرویس با هم حرف میزند وتخمه میخوردند.با صدای زنگ سیل پسر بچه ها به خیابان سرازیر شد. :سلام مامان.
کوله پشتی را روی صندلی عقب پرتاب کرد و در جلو را باز کرد.
:مگه جای شما عقب نیست آقا پسر؟
:مامان گیر نده تو رو خدا ،میخوام جلو بشینم.
به پسر که کمربندی ایمنی را میبست نگاه کرد. ماشین ها به زحمت از راه باریک بین ماشین ها پارک شده رد میشدند. اهرم دنده را به عقب فشار داد.
:امروز با ممد عادلی قهر کردم.
دستش را پشت صندلی کنار راننده گذاشت به عقب برگشت.
: اااا چرا؟ از پنجره نگاه کن ببین چقد تا جوب فاصله است.
: سرش را از پنجره بیرون برد. برو برو خوب.مدادمو گم کرده ،یه زشت برام خریده حالا.خوب از اینا دوست ندارم. قیفی نداشت خوشگلم. حالا بهونه نگیر دیگه،چوبی اش هم خوشمزه است.
دختر جلوتر از زن راه میرفت و با کاغذ بستنی بازی میکرد.
:کاغذشو بده من بستنیت رو بخور.جلو پاتو بپا.
زن قدم تند کرد به طرف دختر رفت.
: پله رو، مواظب باش.
ترمز کرد. پسر بچه ای با خنده از پشت ماشین دور شد.
: منم گفتم تا عینشو برام نخری قهرم.به صورت زن نگاه کرد.مگه نه؟ . فرمان را تا آخر پیچاند و دنده را جا زد.
:آره پسرم. خوب کردی
:نمالی به سپر ،خانم خانم. ماشین پرشی کرد و خاموش شد. استارت زد. بچه ها دنبال هم میکرند و پشت ماشین میدویند.
:بشکون،بشکون فرمون رو بده راست.
:کی به اینا گواهینامه میده به حضرت عباس.
راننده های سرویس با هم حرف میزدند.
:ماشین پشتی رو بپا.
بوق ماشین از پشت بلند شد. ماشینی از پارکینگ بیرون آمده بود . موتور سواری سرش را به طرف پنجره آورد. خانم باید دور میزدی،ببین چه ترافیکی راه انداختی؟
صورتش قرمز شده بود،ببخشید،الان میرم،کلافه به پسر نگاه کرد. داشت از پنجره برای پسربچه دیگری دست تکان میداد. کنار پسر بچه کوچه باریکی بود .
:کوچه رو میبینی چرا هیچی نمی گی؟
فرمان را چرخاند.
:مامان این کوچه هه...
صدای بوق ماشین ها وفحش های راننده ها با هم مخلوط میشد.
:سه ساعته میخواد بره اونتو.
: زنیکه بی معنی.
با سرعت در کوچه پیچید. موهای موجدارش را از صورتش کنار زد ،چشمهایش پر شده بود. دستهایش را جلوی صورتش گرفت.
: گریه نکن عزیزم
زیر بغل دختر بچه را گرفت و از جا بلندش کرد. زانوهای خاکی اش را با دست پاک کرد.
: بمیرم بچه ام خورد زمین . چوب خالی وشکسته بستنی را از مشتش بیرون آورد به گوشه ای انداخت .
: یکی دیگه برات میخرم ،گریه نداره که.
شانه هایش با هق هق گریه اش بالا و پایین میرفت.
:نمیخوام ،بستنی نمی خواستم .
:چی میخوای پس مامان؟ دست دختر را گرفته بود وخراش روی آرنج را وارسی میکرد.
: سرش را بالا آورد آب دماغ و اشکش را با پشت دست پاک کرد .چشمهای قرمزش پر و خالی میشد.
: من میخواستم تاب سوار شم، هق هق گریه اش بلند تر شد.
: مامان من که گفتم بن بسته.
۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر