۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

خیلی خوشحالم.

بعضی وقتها میشود از اتفاقی که هزاران کیلومتر دورتر افتاده خوشحال بود. از چیزی که آنقدر دور است که انگار ربطی به ما ندارد.

میشود خوشحال بود از سیاست.

خیلی خوشحالم.

احساساتی بودن خوب نیست . یعنی دوست ندارم احساساتی باشم ، شاید کلمه درست تر "جوگیر" است . دوست ندارم "جو گیر" باشم. اما روزی که بالاخره هوش و رابطه و ثروت وقدرت بالاخره به رنگ پوست غالب شدند را میشود جشن گرفت و کمی جو هدیه داد. میشود کمی روبروی تلوزیون گریه کرد و خوشحال بود از دیدن سیاه پوستی که از پله های کاخ سفید بالا میرود. میشود از رقص مردم کنیا ، جشن فرانسوی ها ، اشک شوق سیاهان امریکا خوشحال بود. مهم نیست که گرایش سیاسی اش چیست، که خوب است یا بد،که جنگ طلب است یا صلح دوست ، مهم این است که او رنگین پوست است. از همان هایی که روزی فقط به خاطر رنگ پوستش، نه پولش ، نه قدرتش، فقط رنگ پوستش حق نشستن کنار یک سفید را نداشتند.او امروز به کاخ سفید رفت.باراک حسین اوباما امروز به کاخ سفید رفت .

و شاید انسانیت یک قدم به جلو برداشته است.امروز به رنگ پوستش کمی فائق آمده وشاید روزی برسد که به نژادش، به مذهبش ،به.....هم پیروز شود. انسان کمی آدم شده است.

خیلی خوشحالم

۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

سلام
مدتی حال خوشی ندارم . برمی گردم.