۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

به نوبه خودم ....


شاید از چیزهایی زیادی تو دنیا بدم بیاد،اما مطمئنم یکیش مناسبت هاست، مناسبت هایی که نیاز به بداهه پردازی برای عموم دارن.
یعنی چی؟
عرض میکنم،فرض بفرمایید،شما یک مجری تلوزیون هستید .عید فطر شده و شما باید در یک برنامه زنده از خودتون زرت و پرت کنین!
نه این نشد! فرض کنید عاشوراست و هر کس به نوبه ی خودش میخواد این مصیبت رو تسلیت بگه....تو هر روزنامه ،مجله،وبلاگ ،خبر ...همه میخوان به نوبه ی خودشون تسلیت بگن...
بابا منظورم این عیده و اینکه هرکسی میخواد به نوبه خودش،تبریک بگه ،همه روزنامه ها شماره ویژه دارن،تلوزیون برنامه ویژه ،خانواده ها سفر ویژه....نمیفهمم اشکالش چیه...اما غمم میگیره،من کلا، وقتی هول میشم نمیتونم بداهه چیزی بگم،وقتی انتظار میره که باید چیزه خوبی گفته بشه ذهنم میره مرخصی بدون حقوق!اما همش انگار دارن هلم میدن که تو هم بنال ! خوب آدم لازم نیست همیشه خشت بزنه که ! حالا یه بار هم ما لال از دنیا بریم ،چی میشه مگه؟
اما این جور وقتا ،منم ویرم میگیره که بگو بگو.
و در نتیجه ،این روزها از خودم انتظار دارم که حتما چیز مناسبی بگم!!!!! و خوب نمیشه،نه متن مناسبی در مورد سال و ماه و ایام . نه مقاله ای من باب سالی که گذشت و موانع و منابع پیش رو! هیچی...شاید واسه همین ناراحت میشم ....ایه دلیل دیگه اش شاید زمان هم باشه،وقتی شماره ویژه مجله ها رو دست میگیرم ،انگار گذر زمان،پیر شدن،تموم شدن...رو بیشتر حس میکنم،وقتی روزنامه رو دست میگیری، امروز و فردا خیلی با هم فرق نمیکنه،اما شماره ویژه فقط سالی یکباره.
دیدین چقدر چند نقطه (.....) میذارم؟ به راستی چرا؟

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

اناری دیگر




رمان بلند مثل انار تازه است و داستان کوتاه مثل آب انار پاکتی! ممکنه خوردن یه انار بزرگ سخت تر و پر دردسر تر از فرو کردن یه نی شل و ول توی پاکت آبمیوه باشه،اما طعمش.....هردو گلگونند اما این کجا و آن کجا!

گیرم وقتی پوست تردش ترک برداشت و قاچ خورد ، آب دونه های قرمزش بریزه رو لباس سفیدت ،گیرم باید بگردی دونه های شفاف و نقلی شو که همه جا - از زیر میز تلویزون گرفته تا پشت گلدون -پخش شده رو پیدا کنی تا فردا پس فردا کف پات رو قرمز نکن ،گیرم اولی که میریزیشون تو دهنت همون طعمی رو میدادن که قلپ اول آب میوه ات میداد،اما وقتی قورتش دادی،ته مزه اش، اوون مزه ای که پرزهای فکور و با تجربه ته زبونت میفهمن اش،فرق داره! میگن هر دونه ی انار مال یه فرشته تو عرشه که اگه نخوری نصیب فرشته میشه،اما تو قوطی یه آب انار چی پیدا میشه؟ نهایتا یه جن کج و کوله!

و امان از این جن بوداده ای بی مزه.که تنها چیزی که آخر پاکتش دستت میده، یه لبخندی تلخ یا یه غم گنگه.

مدتها بود رمان و تب و تابی رو که به آدم میده فراموش کرده بودم،اینکه به همه شخصیت ها کتاب احساس شباهت میکنی ،اینکه هر لحظه انگار کنار شخصیت ها،لب پله،زیر کرسی، سر گذر نشستی،اینکه مثل گنگ خوابدیده نمیتونی حالیش کنی که الان نباید اینو بگه،الان نباید اینجا بره،اینکه ضربان قلبت بالا میره ،اینکه گریه میکنی برای بدبیاری هاشون، اینکه رویا میبافی برای آینده اشون،اینکه وقتی سرت رو بالا میاری میبینی ساعت هاست سرت رو بالا نیاوردی،اینکه یه زندگی رو تجربه میکنی... یادم رفته بود.