۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

لب کلام


منظورم رو میخوام از اوون داستان بی سرو ته و مزخرفی که نوشته بودم بگم. خیلی ناراحتم که داستان بدی شده بود و خیلی ناراحتم مطلبی رو که میخواستم بگم ضایع کردم و خیلی ناراحت ترم که فکر میکردم چیز خوبی نوشتم.چند روزه کلمات ازم فرار میکنن،تشبیه ،کنایه و تمام صنایع ادبی دیگر شدن جن و من بسم الله، کافی دلم بخواد یه کلمه ی خوب،یه کلمه ی استخوان دار،یه کلمه ی لازم و کافی پیدا کنم که چشمتون روز بد نبینه ،کلا واسه نوشتن مفهومش هم در میمونم.

نمیدونم به هر حال توی اوون داستان بی سر و ته میخواستم بگم،لزوما همه اوون چیزهایی که به بچه ها یاد میدیم چیزهای خوبی نیست، این همه فداکاری و ایثاری که بچه ها رو خیلی وقتها مجبور به انجام دادنشون میکنیم،چیزهایی نیستن که تو بزرگیشون به دردشون بخوره،لازم نیست دائم در مورد حقوق دیگران و انسان دوستی و بقیه سجایای اخلاقی بهشون درس مستقیم و غیر مستقیم بدیم،شاید بد نباشه بعضی وقتها احترام به خودشون و به خواسته هاشون رو یاد بگیرن،شاید لازم باشه یاد بگیرن که سعی کنن چیزایی رو که دوست دارن به دست بیارن، سرش دعوا کنن و حس پیروز شدن و کسب کردن یک امتیاز رو گاهی درک کنن و گرنه شاید بشن مثل خیلی از ماها و خیلی از مادرهای ما! بچه هایی که دائم مواظبن که حقوق کسی رو ازش نگیرن،غافل از اینکه حقوق خودشون مدتهاست که عقب افتاده. دائم خودشون رو بذارن جای بچه ی روی تاب،گل فروش سر چهارراه، خواهر کنکوری،هم کلاسی .....بعضی وقتها علو درجات هم پیدا میکنن و خودشون سرخود بدون اینکه کسی ازشون خواسته باشه ایثار میکنن! کیف ارزونه رو انتخاب میکنن،شکلات کوچیکه ،صندلی پشتیه... و خدا میدونه چه دردی داره این همه ایثار بی صدا.

بزرگسالی این بچه ها هم مثل کودکی پر از حسرت و بغض ، درده،دردی عمیق و نامرئی.

فکر کن از خستگی داری میمری، پاهات جون کشیدن هیکلت رو نداره،بختت هم بخت بیده و یه جایی تو اتوبوس پیدا کردی، تا میشینی یه پیرزن جلوت سبز میشه و وای میسه جلوت. چی کار میکنی؟

نه جون وایسادن داری اونم تا آخر خط، نه دلت میداد این پیرزن جلوت یه لنگه پا وایسه! ایثار میکنی؟ یا تا آخر مسیر به خودت سرکوفت این همه خودخواهی رو میزنی و دائم به فکر پادرد پیرزن و دیسک کمرشی؟ مرحله بعدش میدونی چیه؟

وقتی یه گل فروشی یه دسته گل زشت برات ببنده،یا یه راننده تاکسی کرایه زیادی ازت بگیره؟ اعتراض میکنی یا به اینکه خجالتش نداده باشی یا به بدبختی و خرج زندگی و استهلاک ماشین طرف فکر میکنی؟

مرحله بعدش مضحک تره:

وایسادی …. ولش کن.

یکی داستان است پر آب چشم.

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

دلخواه

: مامان جون بیا پایین ،این کوچولو سوارشه.
دو دست دختر بچه را که دور زنجیرها حلقه شده بود گرفت .
:بیا عزیزم.ببین نی نی گریه میکنه. کوچولوه.بذار سوار شه.
سرش را پایین انداخته بود و به شن ریزه های کف زمین بازی نگاه میکرد. موهای مجعد و پرپشتش از زیر سنجاق ها و کش های رنگی بیرون آمده بودند و دورصورتش ریخته بودند.
: خودت رو بذار جای اون بچه هه.آدم که نباید فقط به فکر خودش باشه.
پایش را با هر حرکت تاب به زمین می کشید، کم کم سرعت تاب کم شد و ایستاد.
: اااا چرا پیاده شدی،.
کنار زمین روی نیمکت چوبی نشست و پاهایش را روی هم انداخت.
: تاب سواری دوست ندارم.
مرد روی تاب نشسته بود و به آرامی جلو و عقب میرفت.
: خوب حالا چی کار کنیم!
:من که گفتم، حوصله اسباب کشی و خونه به دوشی ندارم. یه قرون بالا پایین ، همین جا زندگیمونو میکنیم دیگه.
مرد از روی تاب بلند شد. روی کف پوش های لاستیکی زمین بازی پاهایش فرو میرفت.
:آخه مسئله فقط درآمدش نیست که، فکرشو بکن ، با این سابقه کاری و تجربه مدیرعاملم میکنن،همش دو ساله.
نگاهش را از مرد دزدید.دست هایش را روی سینه قلاب کرد .
:نیما چی؟ وسط سال کدوم مدرسه ای قبولش میکنه؟ اونجاهام که مدرسه درست حسابی نداره.
مرد که رو برویش ایستاده بود خنده کوتاهی کرد .
:اختیار دارین، خود شرکت اونجا یه مدرسه درست کرده، با بهترین امکانات ،اصلا با این خراب شده ای که میره قابل مقایسه نیست.
بوق ممتد اتوبوسی فضا را پر کرد.
: کوری یابو،نمی بینی یه طرفه است .
راننده سواری دور زد. کوچه باریک بود . صدای بوق ماشین های دیگر بلند شده بود.مرد به طرف خیابان برگشت.
:ببین یارو چه ترافیکی راه انداخت.
بالاخره سواری دور زد و صدای بوق ها قطع شد.اتوبوس روبروی پارک ایستاد.
:زود برو بالا ،مردم معطلن.
دستش را به میله فلزی گرفت و خودش را بالا کشید ، بیشتر جاها پر بود. روی یکی از صندلی های کهنه نشستند. سرش را به پنجره چسبانده بود و خیابان را تماشا میکرد.بادکنک فروشی با یک دسته بادکنک های رنگی و عروسکی از پیاده رو میگذشت .
:مامان بادکنک ها رو...
مادر دو دستش را زیر بغلش انداخت و از جا بلندش کرد.
: دختر قشنگم رو پاهای مامان بشینه، این خانوم هم جا داشته باشه .
زن جوان و چاقی خودش را در صندلی جا داد. بادکنک های سبز و صورتی پشت شکم و سینه های بزرگ زن گم می شدند. دست هایش را روی زانوهایش گذاشت و تا آنجا که میشد گردنش را بلند کرد.
:کجا رو نگاه میکنی؟
: فکر کنم زنگشون خورد.
مرد به ساعتش نگاه کرد .
:نه هنوز مونده. اگه میخواستیم هر روز خودمون بیایم دنبالش چرا این همه پول سرویس دادیم.
زن روی نیمکت نشست و کیفش را روی زانوهایش گذاشت.
:گفت زنش مریضه،گرفتاره بنده خدا.
مرد سرش به دو طرف تکان داد و نفسش را با صدا از دهان بیرون داد.
:تو هم که همش کوتاه میای.حالا کلاس خودت هم دیر میشه .
:خوب کی گفت بیای که حالا هی جوش میزنی، کارداری برو .
مرد دستهایش را به هم مالید و زیپ ژاکتش را بالا کشید.
:ببین فقط میمونه خودت، نیما و خونه و اینا همش حله. زن دستهایش را جلوی دهانش کاسه کرد و ها کرد.
:خیلی سرده،بریم تو ماشین.
: من باید برگردم شرکت.
دستش را روی شانه زن گذاشت .
:امروز باید جوابشونو بدم.
دسته کلید را از کیفش در آورد و از جا بلند شد.
:بریم تو ماشین خیلی سرده.
مرد مردد از جا بلند شد و دنبالش به را ه افتاد.
: اگه مشکلت کارته، که خوب اونجام میری مدرسه،از خداشون هم باشه اگه هم واسه کنکورفوق میگی، اونجام میتونی درس بخونی تازه وقتت هم آزاد تره.
بخاری ماشین را روشن کرد و به تابلوی کنار پیاده رو خیره شد. ورود ممنوع اومدم.
: دیرمه .
زن دو دست را روی فرمان ماشین گذاشت و به طرف مرد برگشت.
: بعد این همه اسباب کشی حالا که خونه خریدیم،دلم میخواد توش بمونم همین.
مرد دستش را روی موهایش کشید.
:آخه عزیزمن زندگی که بچه بازی نیست.دلم میخواد،دلم میخواد ،منم خیلی چیزها دلم میخواد.
به چشم های زن خیره شد.
:بعد عمری شانس بهم رو کرده. خودتو بذار جای من. به خدا از پا افتادم، حالا کجا برم بادکنکی رو پیدا کنم.
زن با قدم های بلند راه میرفت و دختر که گوشه آستینش را گرفته بود پشت سرش کشیده میشد.
: بیا بریم از بقالی سر کوچه برات بستنی میخرم.آفرین به دختر خوبم،چقدر حرف گوش کنه.
دستش را روی موهای دخترک کشید وکیفش را روی دوش جابه جا کرد.
:خوب من برم! شب زود میام شام بریم بیرون.
در ماشین را بست واز پشت شیشه برایش دست تکان داد. کوچه شلوغ شده بود. ماشین ها کنار هم ایستاده بودند. راننده های سرویس با هم حرف میزند وتخمه میخوردند.با صدای زنگ سیل پسر بچه ها به خیابان سرازیر شد. :سلام مامان.
کوله پشتی را روی صندلی عقب پرتاب کرد و در جلو را باز کرد.
:مگه جای شما عقب نیست آقا پسر؟
:مامان گیر نده تو رو خدا ،میخوام جلو بشینم.
به پسر که کمربندی ایمنی را میبست نگاه کرد. ماشین ها به زحمت از راه باریک بین ماشین ها پارک شده رد میشدند. اهرم دنده را به عقب فشار داد.
:امروز با ممد عادلی قهر کردم.
دستش را پشت صندلی کنار راننده گذاشت به عقب برگشت.
: اااا چرا؟ از پنجره نگاه کن ببین چقد تا جوب فاصله است.
: سرش را از پنجره بیرون برد. برو برو خوب.مدادمو گم کرده ،یه زشت برام خریده حالا.خوب از اینا دوست ندارم. قیفی نداشت خوشگلم. حالا بهونه نگیر دیگه،چوبی اش هم خوشمزه است.
دختر جلوتر از زن راه میرفت و با کاغذ بستنی بازی میکرد.
:کاغذشو بده من بستنیت رو بخور.جلو پاتو بپا.
زن قدم تند کرد به طرف دختر رفت.
: پله رو، مواظب باش.
ترمز کرد. پسر بچه ای با خنده از پشت ماشین دور شد.
: منم گفتم تا عینشو برام نخری قهرم.به صورت زن نگاه کرد.مگه نه؟ . فرمان را تا آخر پیچاند و دنده را جا زد.
:آره پسرم. خوب کردی
:نمالی به سپر ،خانم خانم. ماشین پرشی کرد و خاموش شد. استارت زد. بچه ها دنبال هم میکرند و پشت ماشین میدویند.
:بشکون،بشکون فرمون رو بده راست.
:کی به اینا گواهینامه میده به حضرت عباس.
راننده های سرویس با هم حرف میزدند.
:ماشین پشتی رو بپا.
بوق ماشین از پشت بلند شد. ماشینی از پارکینگ بیرون آمده بود . موتور سواری سرش را به طرف پنجره آورد. خانم باید دور میزدی،ببین چه ترافیکی راه انداختی؟
صورتش قرمز شده بود،ببخشید،الان میرم،کلافه به پسر نگاه کرد. داشت از پنجره برای پسربچه دیگری دست تکان میداد. کنار پسر بچه کوچه باریکی بود .
:کوچه رو میبینی چرا هیچی نمی گی؟
فرمان را چرخاند.
:مامان این کوچه هه...
صدای بوق ماشین ها وفحش های راننده ها با هم مخلوط میشد.
:سه ساعته میخواد بره اونتو.
: زنیکه بی معنی.
با سرعت در کوچه پیچید. موهای موجدارش را از صورتش کنار زد ،چشمهایش پر شده بود. دستهایش را جلوی صورتش گرفت.
: گریه نکن عزیزم
زیر بغل دختر بچه را گرفت و از جا بلندش کرد. زانوهای خاکی اش را با دست پاک کرد.
: بمیرم بچه ام خورد زمین . چوب خالی وشکسته بستنی را از مشتش بیرون آورد به گوشه ای انداخت .
: یکی دیگه برات میخرم ،گریه نداره که.
شانه هایش با هق هق گریه اش بالا و پایین میرفت.
:نمیخوام ،بستنی نمی خواستم .
:چی میخوای پس مامان؟ دست دختر را گرفته بود وخراش روی آرنج را وارسی میکرد.
: سرش را بالا آورد آب دماغ و اشکش را با پشت دست پاک کرد .چشمهای قرمزش پر و خالی میشد.
: من میخواستم تاب سوار شم، هق هق گریه اش بلند تر شد.
: مامان من که گفتم بن بسته.

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

فریاد بی صدا

من هر دفعه این داستان میره تو پاچه ام ،اما بازم دستمو میکنم تو همون سوراخ .
بابا انسان آدمه،نه بیشتر نه کمتر !وقتی یکی یه حرفی میزنه که خیلی حرف خوبیه،وقتی یکی یه آوازی میخونه که باهاش تا آسمون که سهله، بالا سر خدا روهم میبنیم،وقتی یکی یه داستان مینویسه انگاری خدمونو تو آینه دیدیم هیچ کدوم اینا به این معنی نیست که صاحب اثر خداست. نمیشه برا خودمون بکنیم آتیش و مثل سرخ پوستها دورش کل بکشیم،نمیشه بهش تکیه کنیم،نمیشه قبای ژنده مونو آویزونش کنیم نمیییششششهه.
سالها به نظرم آل پاچینو بزرگترین بازیگر تاریخ سینما و ...(بقیه اش رو از فرط خجالت ناشی از حماقت روم نمیشه بگم)بوده و علتش هم یک صحنه در فیلم پدرخوانده3 بود. معنی کامل بی صدا فریاد کردن و درد و رنج ناگفته و دیده شده و هزاران ...شعر دیگه که هر بار با دیدنش اشک و آه و یاس فلسفی و بزرگی روح و هزارجور مزخرف دیگه برام حادث میشد. و حالا بعد از 3-4 سال کاشف به عمل اومد که در اوون صحنه تاریخی کارگردان صدای بازیگر رو بعدا در تدوین نهایی حذف میکنه!!!
و حالا قیافه من که یک عمر مدهوش فریاد بی صدای این گانگستر بودم دیدن داره.
و نکته بامزه دیگه اینه که حالا هیچ جوره تو کتم نمیره که حتی بازیگرهم باشه طرف. بوی خوش زن و فرانکی و جانی و وکیل مدافع شیطان و اینام لابد بدلش بوده!.

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

صبح روز جمعه

دوباره بازنویسیش کردم،بهتر شده؟؟



قربونش برم دعا واسه ظهورشه! میدونم مادر سر صبحه ، بفرما تو ، مگه باباش خونه نیست ؟شرمنده روم سیاه، اون طفل معصوم هم زابرا شد. عوضش ثوابش ایشالا نصیب همه مون میشه . بیا تو مادر . در حیاط باز بود ؟ نمی دونم چه مرگشه ،همین چند روز پیش چقد پول خرجش کردم. من که پا ندارم دخترجون.این مستاجرم میره دنبالش ، حالا اینیم که شما میگی خرابه، حتمی یادش رفته . بیا مادر بیا دمه در بده. راست میگین شمام ، همین یه روز تعطیله ،چی کار کنم والا؟ منم مثل شما ، اقلکم میگم بلکه ثوابشو ببریم .بشین دختر جون بشین یه چایی برات بیارم،این خونه ام انقد ریخته وپاشو بلانسبت عین طویله ، جون ندارم به خدا .بهش گفتم ،والا بلا از پسش بر نمی آم بعدش ام آخه میترسم خیلی به پروپاش بپیچم خدا قهرش بگیره ،مجلس ثواب و که نمی شه مانع شد! چی بگم ؟ یه بار هم رفتم درخونه اش، چرا اینجا نشستی؟ بفرما بالا. مثل امروز یه پرچم انداخته بود در خونه اش و یا علی از تو مدد. سر و صدا گوش فلک کر میکرد،رفتم گفتم پسرم ، عزیزم آخه اینجا که جای مجلس روضه خونی نیست،آخه قرار ما که این نبود ،وقت و بی وقت این مرتیکه صداشو میذاره رو سرش تو این بلندگو عربده میزنه. مردم زندگی دارن ،خواب دارن ، بلکم کسی تو این کوچه مریض داشته باشه، والا به خدا آقا قربونش برم خودش ام راضی نیست. همچین براق شد تو صورتم که: حاج خانوم از شما دیگه انتظار نداشتم ،از شما تعجب میکنم که سن و سالی ازتون گذشته ، مجلس حضرته عوض اینکه شرکت کنین خدا از سر تقصیراتتون بگذره ،نشستین غصه خواب و خور مردمو میخورین؟ ، از جدش خجالت نمی کشین ؟ خودش تو مجلسش حاضره از روی آقا خجالت نمی کشین ؟ خلاصه دوباره فکری شدم . خودش خیلی اهل نیست ،اما مجلس که عزیزه ،ذکر و دعای ظهوره .بعد از اون یه چند بارهم رفتم مجلسش، اما نمی دونم به دلم نچسبید.
حرفها میزنی دختر جون تو این قوطی کبریتا؟ هی دستم بشکنه .اوون اوایل اومد که حاج خانوم، اونموقع ها حاج خانم از دهنش نمی افتاد. اومد که حاج خانم نذر دارم .ختم قرآنه ، میشه خیرات و مبرات رفتگان تون و توشه آخرت خودتون ... چه میدونم اونقد زبون ریخت که بالنسبت شما خر شدم کلید یه واحد و دادم دستش که ماهی یه بار ختم قران بگیره خیر سرش.دوباره چند وقت بعد سر وکله اش پیدا شد که خدا رو خوش نمی یاد مجلس زنونه اش برگزار نشه! چه میدونم والا! حالام که ختم قرانش شده انکرالاصوات این مرتیکه . صداش تا اون سر محل میره.
چرا مادر اونام صداشون دراومد. همین چند ماه پیش ،این ساختمون روبروییه هست،آجر سه سانتیه! مدیر ساختمون اومد در خونه اش،آره همونی که هفته پیش اسباب کشی کرد. بنده خدا رفت در خونش با عزت و احترام گفت بابام مریضه این صدای بلند گوتونو بی زحمت کم کنین.قیامتی شد که نگو ،خودش و اینایی که میان مجلسش ، نه مادر همین هفت هش نفر آدمن ، آره دیروز از پنجره دیدم شوهرت داشت باهاشون یکه به دو میکرد، خوب بگو ذلیل مرده برو یه ذره اون ورتر پارک کن ،درست در پارکینگ مردم؟چی چی میگفتم؟ ها ،اینا اومدن بیرون و شروع کردن به بدوبیراه گفتن ،خدا شاهده مادر یه فحشهایی میدادن به این سن و سال رسیدم نشنیده بودم ، یه دفعه هم ،خودش در اومد که به امام بی حرمتی کردی و اصلا باید چوب تو آستین شما لامذهب ها کرد.
. وای مادر نمی دونی چه داد و هواری تو ساختمون راه انداختن،این واحدها هم همه خالیه صدا توش میپیچه آدم هول ورش میداره ، تازه دمه ، نوش جونت ،راسیتش دیگه لام تا کام حرف نزدم ، دیدم یه پیرزن علیلم تو این ساختمون خالی ،ناغافل شب بیاد سرمو ببره.کی میفهمه؟ گفتم انقدر روضه بگیره تا جونش درآد. کیو دارم بیارم مادر؟از اون سر دنیا بیان ور دل من چی کار؟ قیافه این مرتیکه رو هر روز ببینن؟ اونقد دارن که به خشت و گل این خرابه کار نداشته باشن ، همون دو تایی هم که پر بود پا قدم این خیر ندیده ،رفتن همون اولا. آره خدا بیامرز آقام بانی این محل بود ، حالای این خرابه رو نگا نکن ،اونوقت ها یه محل بود یه این خونه چند طبقه ،روحش شاد وقتی بود کیا بیایی داشتیم ، نه بعدش هم یه مدت همه همین جا بودن،والا چی بگم؟ خودت میدونی که خونه فامیلی بی حرف نمی شه ، خونه ام تو خرج افتاده بود ، کم کم زن و بچه هاشون اخ و تفشون دراومد که اینجا پایینه شهره ،محله اش خوب نیست و این حرفا .منم گفتم به سلامت .والله .افاده ها طبق طبق... آخر عمری کجا خودمو آواره کنم دخترم؟ این چند روز آخر هم بگذره تو همین خراب شده زحمت رو کم میکنم .نه مادر مرگ حقه. بعضی وقتا میگم ، بیافتم بمیرم ،جنازم تو این خونه نمی مونه گند بگیره،واسه پول صدقه و خرج وبرج ساختمونو این چیزام که شده یه روز درمیون در خونه مو میزنه، هر چی نباشه اهل خدا و پیغمبره ،حالا گیرم جوونه و جاهل ، این نباشه که تنهایی دق میکنم. صدای چی بود؟ این دره بازه دلم همش شور میزنه مادر. کسی چه میدونه شبی ،نصفه شبی ،دزدی، شیره ای کسی بیاد سروقت آدم .ای برپدر شیطون لعنت. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون ، این هم کم کم دقم میده. بسکه حرومزاده و حقه بازه مادر ، میاد پول میگیره پشت بومو درست کنه،در و درست کنه، لوله کش بیاره ،کوفت بیاره ،زهر مار بیاره آخرشم انگار نه انگار!میگه با این پولا که خونه درست نمی شه ،کمه،بازم بده. میگم آخه پس این پولی که گرفتی چی شد؟ میگه دم قسط دادم ، سفارش دادم چه بدونم از این حرفا. حالا کار خدا رو ببین. چند روز پیش ممد لوله کش و تو کوچه دیدم ،نه مادر کجا رو دارم برم؟ دم در نشسته بودم دلم واشه، گفتم آخه این رسم مسلمونیه ممد آقا ؟ پول گرفتی بیا کارتو بکن ،بقیه اش هم بهت میدم ،مدیونت که نمی مونم . مادر چقد قسم خورد که اصلا ولدالزنا بهش نگفته که بیاد،چه برسه پول بهش داده باشه! امروزم که شما میگی در خونه خرابه، دل خجسته ای داری مادرها کی میاد دیگه توی این خراب شده بشینه؟مردم مفتکی هم نمیان،کیو پیدا کنم؟اینم بخت سوخته منه مادر، نه قبل این یکی ،یه سیدی بود، اون موقع فامیل ها کم و بیش بودن تو ساختمون. دور از جونت مادر خیلی بی عرضه بود ، کرده بودیمش مدیر ساختمون به هیچ کاری نمی رسید، باغچه عین جنگل شده بود، موازییک های حیاط، نظافت راه پله ها، شوفاژخونه، جونم برات بگه دیگه همه صداشون دراومده بود. دور از جون شما باشه مادر خیلی هم اهل خدا و پیغمبر نبود . والا چی بگم ؟ استغفر الله گناه مردم رو نمی شورم ، پولی هم خیلی نمی داد،دیگه دیدم هم دنیام از دست میره هم آخرتم،عذرشو خواستم. بعدش خدا این جونم مرگ شده رو انداخت تو دامنم. عذر این یکی رو؟ خوبه مادر شمام بیرون گود نشستی میگی لنگش کن ، این میرغضب چند ماهه اجاره هم نمیده . به این قبله ،به جون بچه هام اگه دروغ بگم. نترس دختر جون،چیزی نیست این گچ های سقف طبله کرده گاه گداری یه تیکه میافته .اینی هم که هست صدقه سر قبلیه وگرنه تا حالا صد بار اومده بود رو سرم. چی می گفتم ؟ ها خدا میدونه و دل سوخته من، چهار پنج ما پیش اومد که حاج خانوم شما سنی ازتون گذشته و امروز فردا باید از پل صراط رد شین، حالا تو رو خدا ببین آدم چقدر دریده! حساب خمس و زکات تون و دارین یا نه؟ گفتم چی بگم والا ، منمو یه چندرغاض اجاره این خونه ،با این خرج و مخارج چیزی تهش نمیمونه که بخوام خمس و زکات بدم ، گفت از شما بعیده ،شما دیگه چرا،شما که اهل حلال حرومین دیگه چرا؟میگفت پولی که خمس وزکاتش در نرفته باشه از گوشت سگ هم نجس تره، من پا سوختم دیدم آدم واسه این چندرغاز خودشو هلاک جهنم نمی کنه که، گفتم خو هر چی شما بگی ،چی کار کنم؟ قرارشد که پول اجاره رو بده به مستحق ،به این سوی چراغ اگه دیگه حرفشم زده باشه. بعضی وقت ها هم میاد که پولتو دادم واسه جهیزیه عروس چقد دعا کردن،واسه بچه یتیم چقد پدر بیامرزیتو گفتن. اما مادر صد رحمت به چوپان دروغگو ، بگه الان روزه هم دیگه باور نمی کنم.کجا به این زودی؟ روم سیا تشنه و گشنه نگه ات داشتم، آره مادر حالا شمام دیگه خیلی پا پی اش نشو. میدونم ، میدونم خدا رو خوش نمی آمد، اما آخه منم دستم از چاره کوتاهه ، شما بگو من پیرزن چی کار کنم ؟ والا چی بگم؟خود دانی، معلومه که میخوام بیرونش کنم ،از خدامه،عاصی کرده همه رو گور به گور شده. الهی رو تخت مرده شور خونه ببینم اون هیکل نکبتشو. الهی به زمین گرم.... آره مادر، من فقط میگم واسه خودتون شر نشه ! این کینه شتری روز خوش نمیذاره براتون اگه باد براش خبر ببره ها !اون بنده خدا رو که دیدین چه جور آواره کرد. هر طور صلاح میدونی ، ریش و قیچی دست خودت ، بلکم آقا قربونش برم یه نظری کرد شرشو از سرمون کند.