۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

انقلاب عاشق است

وقتی پسر باغبان و دختر صاحب خانه عاشق هم میشوند، وقتی که برای دیدن هم زمین و زمان را پشت سر میگذارند، وقتی که شب ها تا صبح اشک میریزند ، وقتی که کتک میخورند، تحقیر میشوند و وقتی که برای هم میمیرند، کدام ناظری است که برای یک لحظه تمام عقل و منطق و آینده نگری اش را رها نکند و آرزوی وصالشان را نکند. تماشاگران عاشقی هر چند هم اهل صلاح و مصحلت باشند با دیدن این همه شور و از خودگذشتگی و رنج ، کم کم باورشان میشود معجزه عشق را و خوشبختی صاحبان معجزه را .

و حالا اگر همین ناظران را از کنار این صحنه ی عاشقی بلند کنیم و کنار صحنه ی مبارزه ی عاشقانه ی یک ملت بنشانیم ، ملتی که تحقیر میشود،کتک میخورد، خون میدهد و علیه حکومتی مستبد و بیرحم مبارزه میکند، باز هم بعید است دلشان خون نشود و آرزوی سرنگونی و به خاک سیاه نشستن تک تک دیوان حکومتی را نکنند.

اما همانطور که همه شنیده ایم و دیده ایم و خوانده ایم، حال و احوال دختر متمول ، که از تمام زشتی ها و پلیدی های اطرافش- خواستگاری که برای پول پدرش خواهانش بوده، پدری ظالم و فاسد و مادر و خانواده ای ولنگار – فرار کرده و به دامن عشق پاکش پناه آورده، بعد از چند ماه دیگرگون است و به هکذا احوال ملتی که کاخ ظلم و جور حاکمانش را سرنگون میکند.

آنوقت که شوهر جوان زور می گوید و فحش میدهد،آنوقت که زنش را در خانه زندانی میکند، آن لحظه که دستش را بلند میکند و راست می خواباند تو صورت معشوقه اش، حال دختر دست کمی از حال ملتی که رهبرش را با چوبه های دار روبرویش می بیند و مستبدان و زورگویان تازه به دوران رسیده را مسلط به کشورش ندارد.

اینکه اگر دختر در خانه ی پدری می ماند و با خواستگار قبلی ازدواج میکرد ،اگر ملت به قول های دربار و وعده های اصلاح دل میداد و نفرتش را به حاکمان و عشقش را به رهبران کمی معتدل میکرد ،حالا کلاهشان کجای معرکه دنیا بود را کسی نمی داند.خوب یا بد اتفاقی افتاده و هزینه ی صرف شده و زمانی گذشته.

اما اگر صاحب تجربه ای اینچنینی، این نسخه را دوباره برای نسل بعد و دختران خودش بپیچد ،آنوقت آیا ما نمیتوانیم نتیجه را حدس بزنیم ؟

وقتی فرزندانشان را به راهی برانید که برای هیچکس برگشتی ندارد، وقتی نسل جوانش را به سوی خون و جنون و بیرون کردن دیوان – در اسرع وقت- رهنمون شود، آیا سخت است تصور 30 سال آینده؟

دیدن یک جنازه ی خونین بالای دست مردان و زنانی که از ته جگر فریاد میزنند "میکشم میکشم آنکه برادرم کشت" ،دیدن اشک مادران فرزند از دست داده، زندانیان تکیده تنها یک عکس العمل انسانی دارد :همراهی .

مگر میشود سکوت کرد؟

اما اینکه بخواهیم دامن بزنیم به بیشتر شدن این صحنه ها ، به ریخته شدن خون های بیشتر و شکنجه شدن جوانان بیشتر، جز اینکه بیشتر پرتاب میشویم به وادی احساسات انسانی و عکس العمل های آنی ، چه بهره ای برایمان خواهد داشت.

جز اینکه شعله ی یک عشق نافرجام را شعله ور تر کنیم،اینکه کم کم از زیر و بالای نظام، از تک تک صاحب منصبان دیده و نادیده نا امید و متنفر شویم، اینکه همه را با یک چوب برانیم چه سودی به بار خواهد آورد.

در هر دولتی علاوه بر صاحب منصبان و سیاسیون شناخته شده در نتیجه منفور یا محبوب، خیل کثیری و گسترده ای از مدیران و مشاوران و معاونان وجود دارند که در سیستم فعالند و به نوعی ابزار اداره ی کشور به شمار میروند.

در زمان انقلاب ، تقریبا تمامی اعضای این طبقه از صحنه ی کار سیاسی و اجرایی حذف شدند و نیروهای انقلابی –بدون سواد و تجربه و توانایی لازم- جایگزین آنها شدند.

حالا بعد از 32 سال که این طبقه ی جدید با هزینه های و خسارت های هنگفت –دست کم- اقتصادی و روش سعی خطا ، تا حدی صاحب تجربه و تحصیلات و فرهنگ مدیریتی شده، با دنیا آشنا شده، فرهنگ و تمدن آموخته و به قولی شوهری شده اند با شعور تر و قابل تحمل تر ،حذف کردن و به سزای عمل رساندنش آن همه انقلابی وار چاره ساز نیست.

شاید خیلی سه تیغه های کراوات به گردن که به چوب خشم انقلابی و خیانت و خون شهدا رانده شدند ، نه خیانت که خدمات زیادی به کشور کرده بودند، که اگر جیب خودشان را پر کرده بودند به خلق هم سودی رسانده بودند و امروز هم شاید باشند ته ریش دارن ِ یقه بسته ای که کار بلدند و قابل ، که با ریخته شدن خونهای بیشر و روا شدن ظلم های بیشتر ، راهی برایشان نمی ماند که یا از سیستم کنار بروند یا بمانند و با طوفان انقلاب کنده شوند.

و دوباره میشود حکایت داماد جوان و صورت کبود عروس.

شاید بشود مبارزه کرد و زیر بار خواستگار طمع کار و ریا کار نرفت ، شاید بشود با تلاش شبانه روزی و سفید کردن گیس،خانه ی پدری را قدری قابل تحمل تر کرد، اما از ترس این ماران غاشیه به دامن عقرب جراره ی عشق کور رفتن چاره ی کار نیست.

کاش مادران این سرزمین این قدر از عشق پرشور انقلاب و خشونت زیر گوش فرزندانشان زمزمه نکنند .

کاش یادمان دهند که هزینه ی خوشبختی و کامروایی 30 تلاش و زحمت و پیگیری است نه یکسال آتش و خون و جان.