۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

دانشگاه

هر روز به امید جلو بردن مرزهای دانش کوله ام رو میندازم رو دوشم که:چرخ بر هم زنم ار غیر پلیمریزاسیونم گردد و هر دفعه وقت برگشت به این نتیجه میرسم که :دل قوی دار که...که بالاخره تموم میشه!
از وقتی این پروژه رو شروع کردم هزار جور بلا سرم اومده،دماغم حساسیت پیدا کرده-دائم آبریزش و خارش-دیگه تقریبا بوی جوراب و گل نرگس برام توفیر نمیکنه،یه مدت هم هست به محض ورود به ازمایشگاه چشمام بفهمی نفهمی تار میبینه و کلان جای دوستان خالی خیلی خوش میگذره اما یه فرایند بدتری هم در شرف وقوع است ونامش هم "بیزاری از دانشگاهه
" دانشگاه واسه من،جای بزرگ شدن،دوست پیدا کردن،عاشق شدن و هزار جور چیز خوب و خاطره انگیزه و باحال بوده و حالا خیلی زور داره واسه یه پروژه زپرتی دانشگاهی دارم ازش بیزار میشم. هرروز قبل از بیرون اومدن از خونه به صورت کاملا اتوماتیک _مثل چار قل خواندن مامان بزرگ ها- چند فحش از نوع رکیک و مادر خواهری به این زبون بسته پر از خاطره نثار میکنم و میام بیرون،
آدم دردش میاد،نه واسه این دانشگاه و این اعصاب خوردی ،واسه کار دنیا.
همه چیزهایی که فکر میکنیم به جونمون بستن و عاشقشونیم و ... یه روز میرسه که به کمتر از لعن و نفرینشون راضی نمیشیم.

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

بچه تخس!!

نمیدونم باباهه چیزی از نمازش فهمید یا نه،اما همین که برنگشت بزنه تو گوش پسره خودش کلی بود.

=

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

تشکر از زندگی

گاهی ترانه ای میشنویم که زبانش را نمی فهمیم، خیلی وقتها همان یکبار است و دیگر به سراغش نمی رویم اما بعضی وقتها خود آهنگ و زیر و بم صدای خواننده آنقدر جذاب و شنیدنی است که بارها و بارها میشنویم اش و لذت میبریم، سعی میکنیم همراه با آهنگ زمزمه کنیم . کلمات اشتباه و من درآوردی ای را که شبیه به متن آهنگ است ، همراه آن زمزمه میکنیم،شاید هم بگذاریمش برای زنگ موبایلمان و از سر صبح که با صدای زنگ بیدار میشویم تا آخر شب بارها و بارها بشنویمش بدون آنکه هنوز یک کلمه اش را فهمیده باشیم.
آدمها هم همینطورند ، رفتارشان زبان دارد . بیشتر وقتها هم مثل آهنگ های وطنی خودمان زبانشان قابل فهم و حرفهاشان تکراری است . میفهمی دلایل ناراحت شدنها و خوشحالی هاشان را، شوخی شان، کنایه اشان،لاس زدن شان ،عشق شان... همه را میفهمی و با دو دوتای آدم جور درمیایند و میشوند چهار همیشگی، برای همین هم میشود باهاشان دوست شد و رفت و آمد کرد. مهمانی داد و سینما رفت و کلا دور هم بود. اگر هم رفتارشان را نفهمی و جواب رفتارهاشان چهار نشود، خوب گوش مفت که ندارد آدم ، دو دستی تقدیم رفتار طرف کند، او را به خیر می سپاری و خودت را به سلامت.
اما...........
اما بعضی ها هستند که ... که نمیدانم فرق می کنند،جلوشان در بهترین حالت احساس خنگی میکنی، معنی لبخند و نگاه و رفتارشان را نمی فهمی که هیچ! گاهی حتی معنی کلمات و جملات شان را هم .....
شکل حرف زدنشان،اصطلاحات و شوخی هاشان آنقدر عجیب و دور و ناآشناست که حتی گاهی جواب مناسبی هم برای احوال پرسی اشان پیدا نمی کنی،مثل گنگی که همان خواب معهود را دیده باشد ،بال بال میزنی که یک دو کلمه درخور آنها و به زبانشان حرف بزنی ،نمی شود که نمی شود، وقتی جمله ها از دهان خارج میشوند درست مثل تف آبداری که به بالا پرت کرده باشی ،راست برمیگردد به صورت خودت. درست و غلط زندگی آدم را معاشرتشان عوض میکند، دلایل و توجیهات و اصلا فکرشان فرق میکند،جوری استدلال می کنند که بدترین کاری که در دنیا فکرش را میکردی ،عادی ترین کارها به نظر می رسد یا کارهای روزانه و همیشگی ات چیزی در حد جنایات بشری.
حالا با این همه تفاوت و عدم تفاهم چه مرضی است ادامه این دوستی و آشنایی؟ خوب آدم که کرم ندارد هر روز خودش را ضایع کند و مثل نفهم ها بدون اینکه چیزی از رفتارهاشان درک کند ادایشان را دربیاورد. یک چیزی وجود دارد. یک چیز جذاب که ارزش این همه احساس بی سوادی و نفهمی را دارد. که جذبت می کند ، که دوست داری باشی و ببینی،انگار پنجره ای به دنیای دیگر پیدا شده، نه اینکه دنیای بهتر یا بدتری باشد ها! نه ، فقط دنیای جدید و نو که آنقدر هیجان انگیز و جالب هست که بخواهی کشفش کنی.
این آهنگ را یکی از همین دوستان عجیب و شاید اهل دنیایی دیگر به من معرفی کرد و برای من همیشه نشانه او بود. سالهای سال بدون آنکه بدانم معنی کلماتش چیست – مثل او که معنی رفتارهایش را نمی فهمیدم -،شنیدمش. همیشه تعجب میکردم که چه طور این خواننده نیمه سرخ پوست و اهل درست انطرف دنیا را می شناسد و چطور هزاران نفر مثل این را،چه طور طرز تهیه غذاهای روسی و هندی بلد است،چطور میتواند به پنج زبان حرف بزند و چطور این همه اشتباه می کند؟ چرا گاهی این همه رفتارهایش متزلزل و بی معنی میشود؟چطور ....
بالاخره بعد از سالها معنی این ترانه را پیدا کردم .همیشه میترسیدم معنی جلف و مزخرفی داشته باشد ،میترسیدم چیزی در حد "از اوون بالا کفتر میایه ی" ما باشد. میترسیدم دوست عجیب و قدیمی ام یک دفعه احمق جلوه کند و آن همه تلاش و زمان و علاقه برای شناختنش احمقانه تر.
اما حالا تنها چیزی که حس میکنم تشکری است بزرگ از دنیا و محبتی است عمیق نسبت به آن دوست قدیمی و ناشناخته.
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

این هم متن آهنگ

Thanks to life, which has given me so much.
It gave me two beams of light, that when opened,
Can perfectly distinguish black from white
And in the sky above, her starry backdrop,
And from within the multitude
The one that I love.
Thanks to life, which has given me so much.
It gave me an ear that, in all of its width
Records— night and day—crickets and canaries,
Hammers and turbines and bricks and storms,
And the tender voice of my beloved.
Thanks to life, which has given me so much.
It gave me sound and the alphabet.
With them the words that I think and declare:
"Mother," "Friend," "Brother" and the light shining.
The route of the soul from which comes love.
Thanks to life, which has given me so much.
It gave me the ability to walk with my tired feet.
With them I have traversed cities and puddles
Valleys and deserts, mountains and plains.
And your house, your street and your patio.
Thanks to life, which has given me so much.
It gave me a heart, that causes my frame to shudder,
When I see the fruit of the human brain,
When I see good so far from bad,
When I see within the clarity of your eyes...
Thanks to life, which has given me so much.
It gave me laughter and it gave me longing.
With them I distinguish happiness and pain—
The two materials from which my songs are formed,
And your song, as well, which is the same song.
And everyone's song, which is my very song.
Thanks to life
Thanks to life

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

عقده

کم کم دارم دچار عقده نظر وبلاگ میشم!

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

تخم مرغ


: آخه چرا هیچی نمیگی؟

دستش را زیر تنه اش ستون کرد و کمی بلند شد.

زن چشمهایش را بسته بود و زیر پتو مچاله شده بود.با نگرانی به صورت پف کرده اش خیره شد.

:دیشب اصلا نخوابیدی نه؟

جوابی نداد. نفسش را با صدا از دهانش بیرون داد و روی تخت نشست.

: من که فیلمه تموم شد اصلا دیگه نفمیدم! کامپیوتر رو تو خاموش کردی ؟ زن سرش را به آرامی تکان داد .

دستش را به موهایش کشید:

: تا تو یه ذره بخوابی ،منم صبحونه درست میکنم.

از جا بلند شد و به طرف در رفت.

:چقد سرده! اصلا نمیشه رو این موزاییک ها راه رفت ،تا مغز آدم یخ میزنه، شوفاژها هم که روشنه!!

دستش را از رادیاتور کنار تخت برداشت . با قدم هایی بلند به سمت پنجره گام برداشت.

: آفتاب تو نمی یاد اینقد سرده! پرده ها را با حرکتی سریع کنار زد وآفتاب تمام فضای اتاق را پر کرد. زن سرش را زیر پتو برد و به سمت دیوار غلتید.

:میگم صبح ها پاشو بریم پارک، یه ذره حال و هوات عوض میشه ، بسه که با این ورق پاره ها ور میری اینطوری شده ها.

زیر چشمی به پتو برآمده نگاه کرد.

: اه لامصب خیلی سرده ، جوراب هام کجاست؟

روی زمین دو زانو نشست و به زیر تخت نگاه کرد.

: زیر تخت نیست.نمیدونی کجاست؟

زن دستش را از زیر پتو بیرون آورد و روی میز کامپیوتر کنار تخت کشید. زیر تخت و رو خوب دیدی! رو میز اوونوری رو نگاه کن.

مرد جوراب سیاه رنگی به پا کرد و کنار زن دراز کشید.

: نبود.یکی دیگه برداشتم. نگفتی صبحونه چی میخوری.

همینطور که دستش را زیر پتو زن میبرد، پایش را به رادیاتور چسباند.

: خوب ،آخه تا حرف نزنی که نمی فهمم، چه فایده داره هی بشینی شب تا صب گریه کنی، میخوای یه دکتر بریم؟

پتو را از روی صورت زن کنار زد،کتابی از زیر پتو پایین افتاد.

دستش را زیر سر زن برد و در آغوشش گرفت .

: آخه عزیزمن چرا همش مخت رو با این مزخرفات پر میکنه، ،چته؟چرا باهام حرف نمی زنی؟

زن سرش را به طرف دیوار گرداند .

: چه فرقی میکنه، بذار بخوابم.

ساعدش را روی چشمهایش گذاشت و پتو را تا چانه بالا کشید.

: حالا ولش کن، املت دوست داری یا نیمرو؟

: گشنم نیست !

:دیشب هم که شام نخوردی! اصلا باور کن مال همین رژیم هاست که میگیری! آخرش هم دستی دستی خودتو مریض میکنی! اصلا امشب شام بریم بیرون؟

بالشت را به دیواره تخت تکیه داد و روی آن لم داد .

: خیلی وقته هوس غذای ایتالیایی کردم. بریم همونجایی که اون دفعه رفتیم. چه حالی داد ، یادته اوون پیتزاهه ؟

دستهایش را پشت گردنش قلاب کرد و خندید. قیافه یارو پیشخدمته رو یادته؟ بلند تر خندید و به زن نگاه کرد.

:چقد شرط بسته بودیم؟

زن لبخندی زد و چشمهایش را باز کرد.

: سگ خورد.

:امشب هم بریم؟ قول میدم جیبتو خالی نکنم.

زن کش و قوسی به بدنش داد و به شکم غلتید.

: نمی دونم حالا همون موقع تصمیم میگیریم.

مرد دست هایش را به هم مالید :خب پس شب دلی از عزا در میاریم، حالا صبحانه چی کار کنیم؟ یه ذره قارچ هم تو یخچال داریم ها! میخوای املت قارچ درست کنم؟

با دو دست بازو های زن را گرفت.

:پاشو،الان که دیگه خوابت نمیبره ،پاشو بگو چی دوست داری؟ یه صبحونه درست بخوری، اخلاقت هم میاد سرجاش .

زن را کمی بالا کشید و سرش را در آغوش گرفت .دهانش را به گوش زن نزدیک کرد .

: من کاری کردم؟ از من ناراحتی؟

به زن نگاه کرد. زن با انگشت موهایش را شانه میکرد.

: خوب آخه وقتی هیچی نمیگی ، نمیدونم باید چی کار کنم که بهتر شی.

: بدونی هم کاری نمیتونی بکنی .همینطوری بگذره کم کم بهتر میشم. لبخندی زد و چشمهایش را مالید.

: دیونه ای به خدا. نگفتی چی میخوری، املت گوشت هم بلدم ها.

: نمیدونم،هر کدوم راحت تره.

پتو را از رویش کنار زد و روی تخت نشست. از روی میز کنار تخت آینه کوچکی برداشت. پتو از روی تخت سر خورد و پایین افتاد.

: قیافمو نگا! عین این مادر مرده ها شدم.

: منم آخه همینو میگم، چته عین این مادر مرده ها- چشمکی به زن زد- شب تا صب گریه میکنی؟

: پاشو پاشو گشنمه.

: ای به چشم،چنان صبحانه ای برات درست کنم ،تو خواب هم ندیده باشی.

مرد از جا بلند شد . روبروی آینه موهایش را شانه کرد و به سمت در اتاق چرخید.بعد کمی مکث کرد و به طرف زن برگشت.

: یادت باشه ها! بعد نگی برات مهم نیستم و حرفت و نمی فهمم و ..

زن کلافه روی تخت افتاد و به طرف دیوار غلتید.

: دیشب برات یه چیزی نوشتم .

دستهایش را روی موزاییک های سفید کف اتاق می کشید.

: خوب بده بخونم.

: تایپ کردم ، رو کامپیوتره.

مرد کامپیوتر را روشن کرد و پشت میز نشست.

: چرا همیشه لقمه رو دور سرت میپیچونی ؟

زن قاب فیلمی را در دست گرفته بود و به عکس روی آن نگاه میکرد.

: دیشب اینو میدیدی؟

: اا آره کجا بود، هر چی گشتم ، پیداش نکردم.

: زیر تخت افتاده بود. از این خانومه من چی فیلمی دیدم ؟قیافش آشناست.

مرد چشمهایش را ریز کرد و به عکس روی قاب خیره شده.

: بعیده چیزی ازش دیده باشی، فکر کنم اولین فیلمشه،

: اما قیافش خیلی آشناست

: بده ببنیم ،اسمش چیه؟

قاب را از زن گرفت و به آن نگاه کرد.

: نمیدونم.خوب بالاخره بالا اومد.

از کامپیوتر صدای موسیقی کوتاهی پخش شد.

پاهایش با حرکتی عصبی تکان میخوردند. پتو را از زمین بالا کشید و رویش انداخت. چشمهایش را بست. بعد از چند لحظه آنها را باز کرد و به مرد خیره شد ،با جدیت به کاپیوتر چشم دوخته بود. دوباره چشمهایش را بست. پتو را روی سرش کشید .

: خوب

زن پتو را از صورتش کنار زد .

: اشتباه کردی.

: یعنی چی؟

: چک کردم ، اولین فیلمش بوده، بذار ببینم چند سالشه!

زن پتو را به طرفی پرت کرد و از اتاق بیرون رفت، مرد دوباره به کامپیوتر خیره شد .

زن از آشپزخانه صدا زد.

: تخم مرغ نداریم.