۱۳۹۰ بهمن ۹, یکشنبه

جنات تجری من تحت النهار یا جاده ی چالوس؟ مسئله این است

در سوریه تا به امروز بیش از شش هزار نفر کشته شده اند و هنوز هم مردم در خیابان ها هستند.در ایران با کمتر از دویست نفر کشته همه به خانه هایشان برگشتند و دیگر بیرون نیامدند.

این دو گزاره خبری وقتی پشت سر هم خوانده میشود،خیلی ها را وامیدارد سرشان را تند تند به چپ و راست تکان بدهند و آهی از ته دل بکشند که :بله ما ایرانی ها خیلی… (جای سه نقطه را با اهل کوفه،چس ناله کن،فرصت طلب،جوگیر،سرباز جاده چالوس و…میتوانید پر کنید) هستیم و در مقایسه با مردم شجاع و آزادی خواه و رستم صورت و سهراب صفت سوریه بزدلانی بیش نیستیم.

در صدق و واقعیت دو گزاره ی اول شکی نیست اما در نتیجه ای که از آنها گرفته میشود قدری تردید و پشت بندش چند سوال ابتدایی و شاید بچه گانه دارم:

۱-مرزجغرافیایی چقدر در ژن آدمهای درون آن و چقدر در شرایط اکتسابی محیطی آنها اثر می گذارد؟چطور میشود مردم درون یک مرز جغرافیایی رفتاری کاملا متفاوت از ملت همسایه اش که فقط به واسطه ی یک خط از هم جداشده اند داشته باشد؟ نقش رسانه ها و تحصیلات و زبان و تاریخ و …در این میان چیست؟و اگر نقش دارند چطور میشود نسل حاضر یک ملت را برای داشتن یک صفت اخلاقی متهم و مقصر شناخت؟

۲-وقتی در جامعه ای در مقیاس اکثریت، مردم دچار یک کاستی یا بهتر بگویم پلشتی اخلاقی مشترک هستند چقدر سرزنش کردن ومقاله های تند و توبیخ گونه نوشتن و گردن ِ بی زبان را پیچ و تاب دادن موثر است ؟ تلاش و مبارزه ی این بخش قلیل «سالم و مبارز» برای چنین ملت بیماری مصداق چه میتواند باشد؟آب در هاون کوبیدن ؟ هاون خالی کوبیدن؟یا این جور مقاله ها فقط جهت پوزه پاک بودن و اعلام برا‌ئت کردن از ملت ایران است؟

۳- و سوال اخر اینکه ارزش جان انسان در مقایسه با آزادی و عدالت و …کجاست؟ آیا حتما باید مُرد و جان فدا کرد ؟باید اسطوره شد ؟ و آیا« نیست شدن» مشکلی را حل میکند؟

چیزی که از مقایسه ی رفتار دو ملت دستگیر من شده این است که ایرانی ها زندگی و زنده بودن را به هر چیزی ترجیح میدهند! با جملات قصار «مرگ با عزت به از زندگی با ذلت » هم رابطه ی چندانی برقرار نمیکنند! اما آیا این بد است؟ این نشان از انحطاط اخلاقی مردم جامعه دارد؟ مادی گرایی؟ حیوان صفتی؟ نمیدانم ،اما میدانم آدمی که زندگی را به هر چیزی ترجیح میدهد یا به زبان روشن تر انتظار هیچ گزینه ی بهتری در آینده ی اخروی برای خودش متصور نیست ،یکی از مهمترین انگیزه های «امر به معروف و نهی از منکر» را از دست خواهد داد، برای اثبات حقانیت اسلام،شیعه،امام حسین یا از آن سو خلفای ثلاثه و عصمت ابوبکر و …یقه نخواهد درانید.

در سوریه کشوری با ۲۳ میلیون جمعیت ،اقلیت شیعه (۱۲٪) به اکثریت سنی(۷۴٪) حکومت میکند ،از شش هزار کشته در یک سال اخیر بیش از ۲۰۰۰ نفر از نیروها مسلح بشار بوده اند(عموما شیعه) و بقیه از معترضان اهل تسنن*.

آیا تمام این کشتار ها در دو جناح فقط برای پایداری یا سرنگونی یک نظام است؟ یا برای دست یابی به حقوق شهروندی و دموکراسی وتحمل رقیب و حرف مخالف؟ یا صاف کردن خرده حساب های قومی؟ یا دعوایی برای اثبات حقانیت ازلی وابدی مذهبی خاص؟

دعوای اثبات حقانیت در اعتراضات بعد از انتخابات ایران هم وجود داشت اما تنها در جناح حاکم،جناحی که (ظاهرا یا باطنا) به قداست و روحانیتی غیر قابل سوال اعتقاد داشت و باور به همین «حقانیت» بدون قید وشرط ،اجازه ی معنوی ریختن خون کافران را صادر میکرد .

به نظرم دوری از خون ریزی و کشتار،درک ارزش زندگی،بی اعتنایی به تقابل های دینی و اساسا کمرنگ شدن نقش متافیزیک در زندگی طبقه متوسط ایرانی که شاید حاصل تجربه ی سالهای جنگ و انقلاب باشد، اساسا اتفاق مبارکی است .

اینکه بر خلاف همسایه هایمان یکدیگر را نکشیم و تمام تلاشمان را بکنیم که کشته نشویم،منتظر برقرای نظام های قدسی و آخر الزمانی نباشیم، تغییرنظام های سیاسی را برای بهبود شرایط زندگی روزمره بخواهیم ،از زندگی هرچقدر هم که مبتذل و سطحی(همانقدر که آموزش دیده ایم و چشانده شده ایم) تا آنتالیا و دبی لذت ببریم و بر سر باغ فدک و پیراهن عثمان جدال نکنیم،نشانه های خوبی است از یک گام رو به جلوی ملتی با پیشنیه هزاران سال تمدن و مذهب و اینها.

اینکه آدم به جای بهشتی با نهرهای روان بخواهد آخر هفته اش را در پیچ و واپیچ جاده چالوس بگذراند به نظر من انتخاب درست تر و مسئولانه تری کرده است